فیک[ سرنوشت تلخ ما] ( پارت نهم )
کوک : یونا یونا کجایی
میره از بادیگراد ها میپرسه
بادیگارد ها : اقای کوک مگه نمیدونین خانوم یونا با اقای جک رفتن
کوک عصبانی شد و بادیگارد هارو کتک زد
کوک: شما بی عرضه ها چیکار میکردین اینجا چرا ب من نگفتینننن
کوک سریع سوار ماشینش میشه و میره به سمت عمارت جک
یونا : دستمو باز کن تو کی هستی
جک : منم همونی که سوار ماشینش شدی هرزه کوچولو
یونا : من هرزه نیستم هرزه تویی اشغال
جک یه سیلی به یونا زد و چونه یونارو گرفت
جک : قراره خوش بگزرونیم
کوک به عمارت جک رسید
وهمه بادیگرد های دم عمارت جک و کشت
کوک : جک کجای حرومزاده
جک یه شلاق برداشت و یوناو میزد
یهو صدای کوک و شنید
یونارو دست بسته بلند کرد و تفنگ و روی سر یونا گزاشت
کوک اومد توی انباری
کوک : یونا
جک : اگه بیای نزدیک یونارو میکشم
کوک بدن خونی یونارو دید که جای زخم شلاق روی بدنشه
کوک : اون دختر اصلا برام مهم نیستن فقط یه بازیچه بوده میتونی بکشیش
جک : چی؟؟ پس بکشمش؟
کوک : بکشش
جک میخواست به یونا شلیک کنه که یهو کوک با تفنگ به پای جک میزنه
جک : تفف لعنتی
کوک دست یونارو میگیره و فرار میکنن که یهو بادیگرد های جک جلوشونو میگیرن
کوک : یونا پشت من قایم شو
یونا : من من متاسفم من...
کوک : هیسس الان وقت این حرفا نیست
بادیگارد ها زیاد بودن و کوک تنها بود
یکی از سرباازی جک به شونه کوک تیر زد
یونا : کوککک
کوک : برو عقب نیا.. جلو
کوک نصف سربازارو کشت ولی خودش خیلی زخمی شد
یونا : تسلیم شو اگه ادامه بدی حتما میمیریییی😢
کوک : من تسلیم نمیشم هرگز
یونا : لطفا این یه بار
کوک : ساکت
یونا دید کوک زخمی سده و تنها با این همه سر باز نمیتونه بجنگه تصمیم گرفت بره و خودشو به جک تحولی بده
کوک یهو دست یونارو میگره
کوک : هیجا نرو حق نداری بری وگرنه تنبیهت میکنم
یونا : مهم نیست تو داری میمرییییی من باید برم تا تو زنده بمونی هرچقدر میخوای منو تنبیه کن ولی من میرم
کوک : نمیتونم نمیتونم بزارم بری
یهو میره و بادیگارد هارو میکشه
کوک : اه تیر تفنگ ندارم تموم کردم
یونا : 🥺 بیا تسلیم شو
کوک : یه چوب برمیداره و میره و ۵۰ سرباز و میکشه
جک میخواست به کوک تیر بزنه که یهو.....
میره از بادیگراد ها میپرسه
بادیگارد ها : اقای کوک مگه نمیدونین خانوم یونا با اقای جک رفتن
کوک عصبانی شد و بادیگارد هارو کتک زد
کوک: شما بی عرضه ها چیکار میکردین اینجا چرا ب من نگفتینننن
کوک سریع سوار ماشینش میشه و میره به سمت عمارت جک
یونا : دستمو باز کن تو کی هستی
جک : منم همونی که سوار ماشینش شدی هرزه کوچولو
یونا : من هرزه نیستم هرزه تویی اشغال
جک یه سیلی به یونا زد و چونه یونارو گرفت
جک : قراره خوش بگزرونیم
کوک به عمارت جک رسید
وهمه بادیگرد های دم عمارت جک و کشت
کوک : جک کجای حرومزاده
جک یه شلاق برداشت و یوناو میزد
یهو صدای کوک و شنید
یونارو دست بسته بلند کرد و تفنگ و روی سر یونا گزاشت
کوک اومد توی انباری
کوک : یونا
جک : اگه بیای نزدیک یونارو میکشم
کوک بدن خونی یونارو دید که جای زخم شلاق روی بدنشه
کوک : اون دختر اصلا برام مهم نیستن فقط یه بازیچه بوده میتونی بکشیش
جک : چی؟؟ پس بکشمش؟
کوک : بکشش
جک میخواست به یونا شلیک کنه که یهو کوک با تفنگ به پای جک میزنه
جک : تفف لعنتی
کوک دست یونارو میگیره و فرار میکنن که یهو بادیگرد های جک جلوشونو میگیرن
کوک : یونا پشت من قایم شو
یونا : من من متاسفم من...
کوک : هیسس الان وقت این حرفا نیست
بادیگارد ها زیاد بودن و کوک تنها بود
یکی از سرباازی جک به شونه کوک تیر زد
یونا : کوککک
کوک : برو عقب نیا.. جلو
کوک نصف سربازارو کشت ولی خودش خیلی زخمی شد
یونا : تسلیم شو اگه ادامه بدی حتما میمیریییی😢
کوک : من تسلیم نمیشم هرگز
یونا : لطفا این یه بار
کوک : ساکت
یونا دید کوک زخمی سده و تنها با این همه سر باز نمیتونه بجنگه تصمیم گرفت بره و خودشو به جک تحولی بده
کوک یهو دست یونارو میگره
کوک : هیجا نرو حق نداری بری وگرنه تنبیهت میکنم
یونا : مهم نیست تو داری میمرییییی من باید برم تا تو زنده بمونی هرچقدر میخوای منو تنبیه کن ولی من میرم
کوک : نمیتونم نمیتونم بزارم بری
یهو میره و بادیگارد هارو میکشه
کوک : اه تیر تفنگ ندارم تموم کردم
یونا : 🥺 بیا تسلیم شو
کوک : یه چوب برمیداره و میره و ۵۰ سرباز و میکشه
جک میخواست به کوک تیر بزنه که یهو.....
۱۹.۶k
۳۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.